ژائو يوفانگ مادر بزرگ 82 ساله چيني است که با روزي سه ساعت تمرين ووشو نه تنها سلامتي خود را حفظ کرده بلکه با انجام حرکات نمايشي توجه مردم خانه هاي اطراف محل شکونت خود در پکن را به خود جلب نموده است. وي مي گويد با روزي سه ساعت تمرين توانسته وزن خود را نيز کنترل کرده و مانند دختري جوان احساس نشاط و شادماني کند.بقیه در ادامه مطلب
|
ادامه مطلب...
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید
هر دو حاضر شدند.
سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود.
وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت.
سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، “در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟”
پسر جواب داد: “هوا”
سقراط گفت:” این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد” رمز دیگری وجود ندارد.
برج المپیك 2016
این بنا در جزیره کوتوندوبا (Cotonduba)واقع خواهد شد.
این بنا علاوه بر یک برج دیده بانی،نشانه ای برای خوش آمد گویی به مهمانانی که از طریق هوایی و یا دریایی به ریودوژانیرو،محل برگزاری المپیک تابستانی 2016،وارد خواهد شد.
انرژی مورد نیاز برای پمپ در طول روز برای پمپ کردن آب به سمت بالا از طریق باتری خورشیدی تامین خواهد شد و در شب هم این انرژی از طریق جزر و مد آب تامین خواهد شد.
مکان ها و فروشگاه های جذابی در داخل تعبیه شده است.بازدیدکنندگان می توانند به بالای برج بروند و در آنجا از تفریحاتی چون پرش با طناب لذت ببرند.
ادامه مطلب...
مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره. خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو با من بكنه؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اون جا دور شدم.
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره.
فقط دلم می خواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم. كاش زمین دهن وا می كرد و منو .. كاش مادرم یه جوری گم و گور می شد...
ادامه مطلب
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری؟
اون هیچ جوابی نداد...
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت.
دلم می خواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم.
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم. اون جا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی...
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم.
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من.
اون سال ها منو ندیده بود و همین طور نوه هاشو.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا، اونم بی خبر.
سرش داد زدم:" چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟! گم شو از اینجا! همین حالا!!!"
اون به آرامی جواب داد:" اوه خیلی معذرت می خوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم" و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد.
یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم.
بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی كنجكاوی.
همسایه ها گفتن كه اون مرده.
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم.
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن.
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه هاتو ترسوندم.
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا.
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم.
وقتی داشتی بزرگ می شدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم.
آخه می دونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی.
به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ می شی با یك چشم ، بنابراین چشم خودم رو دادم به تو.
برای من افتخار بود كه پسرم می تونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه.
با همه عشق و علاقه من به تو!
ادامه مطلب...